اصطلاحات رایج انگلیسی در کسب و کار (قسمت دوم)

اصطلاحات رایج انگلیسی در کسب و کار (قسمت دوم)

در ادامه اصطلاحات رایج در کسب و کار

  • small talk 
  •  مکالمه در مورد مسایل غیر کاری 

We typically spend about 15 minutes making small talk before we start our meetings.

ما معمولا در حدرد ۱۵ دقیقه مشغول مکالمات غیر کاری هستیم تا اینکه جلسات را شروع کنیم

  • game plan           
  •  کاراستراتژی  یا برنامه   

They're not sure what their game plan is for the upcoming election.

آنها مطمئن نیستن که برای انتخابات پیش رو چه برنامه ای داشته باشند.

  • on the same page page        
  •  اتفاق نظر ٬ موافق بودن

Let's go over the details of what we agreed on to make sure we're on the same page.

بیایید نگاهی به جزئیات آنچه که توافق کردیم بیاندازیم تا مطمئن شویم که اتفاق نظر در این مورد داشته باشیم   

  • on your toes        
  • گوش به زنگ بودن   

Stay on your toes. Anything can happen.

گوش به زنگ باش هر چیزی ممکنه اتفاق بیافتد.

  • put all one's eggs in one basket           
  • تمام سرمایه را یک جا گذاشتن

It's not good to only invest in the stock market. You don't want to put all your eggs in one basket.

این فقط خوب نیست که در بازار بورس سرمایه گذاری کنید. شما نمی خوایید تمام سرمایه را یک جا بذارید

  • raise the bar    
  •  سطح انتظارات یا استاندارد را بالا بردن      

The new software is getting great reviews. It looks like the bar has been raised for the competition.

نرم افزار جدید نظرات خوبی بدست می آورد. به نظر میرسه سطح رقابت افزایش یافته است.

  • round-the-clock     
  •  ساعته            

We have round-the-clock production at all our manufacturing facilities.

ما در تمام کارخانجات تولیدی مان ۲۴ ساعت در حالتولید هستیم.

  • see eye to eye with someone    
  •  موافق بودن با کسی

We don't always see eye to eye, but I respect her opinions and appreciate her honesty.

ما همیشه موافق نظر یکدیگر نیستیم اما من به نظرات او احترام قائل هستم و از صداقتش قدر دانی میکنم.

  • sky’s the limit  
  • بدون هیچ حد و مرز (برای موفقیت)           

With their commission structure, the sky's the limit to what you can earn.

با ساختار کمیسیونی آنها هیچ حد و مرزی برای مقدار پولی که می توانید در بیاورید وجود ندارد.

  • talk someone into something   
  •  متقاعد کردن کسی برای انجام کاری 

I was hesitant to redesign our website, but my employees talked me into it. I'm glad they did. The new site looks great.

من مردد بودم که وب سایتمان را از نو طراحی کنم اما کارمندان من متقاعدم کردن که این کار را انجام بدهم. من خوشحالم که این اتفاق افتاد و سایت جدید خوب به نظر میرسد.

  • talk someone out of something
  •  کسی را از انجام کاری منصرف کردن               

I wanted to make a real estate investment, but my financial adviser talked me out of it.

من می خواستم که در مسکن سرمایه گذاری کنم اما مشاور مالی ام من را منصرف کرد.

  • time’s up    
  • زمان به پایان رسیده است              

I think his time's up as the CEO. They're going to replace him as soon as they find a suitable candidate.

من فکر کنم که مدت زمان  او به عنوان مدیر عامل به پایان رسیده. آنها قرار است او را به محض پیدا کردن شخص مناسب جابه جا کنند.

  • up in the air      
  •     نا مشخص بودن ، رو هوا بودن            

We're looking for a test market right now, but nothing has been decided yet. Everything's still up in the air.

ما به دنبال بازاری برای آزمایش هستیم در حال حاظر اما تصمیمی هنوز در این مورد اتخاذ نشده . همه چیز رو هوا است.