جک در شرف پنج سالگی علایقی مانند هم سن و سالان خود دارد. تنها فکراو بازی کردن و تلاش برای فهمیدن دنیای پیرامون خودش است و به پاسخ مادر به پرسش هایش متکی است. .این موضوع اهمیت زیادی در زندگیش دارد. مخصوصاً اینکه از زمان تولد به تنهایی با مادرش در یک اتاق زندگی کرده است .او چند بار از big bad nick را دیده. اما مادرش هر کاری توانسته انجام داده تا از تماس جک با او ممانعت کند. تا روزی که مادرش فهمید که نمی تواند به توهم یک زندگی عادی ادامه دهد. سپس همه چیز را امتحان کرد تا به جک اجازه فرار بدهد.